رفتار
رفتار پاسخی است که ارگانیسم به انگیزه بیرونی میدهد.به بیان دیگر فتار واکنشی ست که در برابر یک عمل یا کنش بیرونی از موجود زنده سر میزند.این رفتار در انسان پیچیدهتر از سایر موجودات است.دلیل این پیچیدگی فرایندهای ذهنی گسترده و تو درتوی انسان است که روی هم رفته موضوع دانش روانشناسی را تشکیل میدهد.
در علم روانشناسی رفتار کاربرد زیادی دارد و یکی از مهمترین شیوههای کشف بیماریهای روانی کشف از طریق مشاهده بالینی و سنجش رفتار است که از طریق متدهای علمی پژوهشی انجام میگردد. همچنین برروی حالات گوناگون فرد هم نامهایی گذاشته شده که به رفتارهای مختلف خوانده میشوند.

رفتارگرایی
مکتبی که در اوائل قرن ۲۰ در ایالات متحده انجام شد نامش رفتارگرایی بود. همزمان با این مکتب در علم آنروز روانشناسی دنیا مکاتب دیگری بنیانگذاری شده بودند. ۳ مکتب بزرگ و همه گیر آن دوران رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت و روانکاوی بودند. رفتارگرایی در میان این ۳ مکتب شهرت بیشتری یافته بود. بنیانگذار این مکتب واتسون بود که با انتشار «اعلامیه رفتارگرا» تاثیر عظیمی بر روانشناسی بر جای گذارد. این مکتب عقیده داشت که هر پدیدهای با یک محرک آغاز میشود وبا یک پاسخ پایان میگیرد و بهمین دلیل به روانشناسی محرک-پاسخ نیز مشهور شده بود.
برخی از اصطلاحات رفتاری در روانشناسی
رفتار ایذایی : رفتاریست خرابکارانه و آزارنده که به قصد تخریب یا صدمه زدن و آزاررسانی انجام میشود.
رفتار خصمانه :رفتاری ست که با کینه و دشمنی همراه است و فرد قصد در اثبات دشمنی دارد.
رفتار پرخاشگرانه : رفتاریست که فرد در آن حالت تهاجم به خود میگیرد.
تفاوت رفتاری زن و مرد
پرخاشجویی
از خردسالی پسران پرخاشجوتر از دخترانند و مردان سالخورده نیز پرخاشجو تر از زنان سالخوردهاند. در جمعیت بزهکاران و جنایتکاران همه جامعهها عموماً مردان بسیار بیشتر از زنان است. رفتار پرخاشجویانه پسران بیشتر از دختران و زنان است و اگر استثنایی دیده میشود در مورد پرخاشجویی کلامی زنان است که پیش از مردان است.زنان بیشتر به حالت غیر مستقیم خشم و عصبانیت خودشان را نشان میدهند. این حالت میان مردم بدون اینکه با یکدیگر تماسی داشته باشند، به وجود میآید یا اینکه پشت سر آنها مانند شایعه پراکنی، محروم سازی و حرفهای زشت و تهمتهای ناروا پیش میآید. البته خشم و غضب غیرمستقیم هم، درواقع همان پرخاشگری است. ولی میتوان گفت ضربه زدن به صورت کسی یا آسیب جسمانی به او وارد کردن، نیاز به سطح بسیار پایین همدلی دارد در حالی که درحالت خشم و غضب کلامی چنین حالتی وجود ندارد. حتی اگر با این تفاوت ساده لوحانه مخالف باشید، بایستی بدانید عدهای ازمردم فکر میکنند برخورد پرخاشگری شفاهی و کلامی درست به اندازهٔ زد و خورد و پرتاب سنگ و مشت و لگد میتواندصدمه واردکند، با این حال بایستی به این نکته توجه داشته باشیدکه پرخاشگری غیر مستقیم نسبت به پرخاشگری مستقیم، نیاز به مهارت بیشتری در خواندن فکر دیگران دارد.
پرخاشجویی تابع سه عامل است:
اول: تماییز یافتن مغز و دستگاه عصبی به صورت الگوی نر
دوم: میزان هورمونهای خون به خصوص اندروژنها
سوم: رویدادها به خصوص محیط زندگی
پسران دو برابر دختران پرخاشجو هستند، نه تنها پرخاشجویی را شروع میکنند بلکه باعث آن نیز میشوند. جاه طلبی با پرخاشجویی کاملاً مربوط اند. هر دو به شدت رفتار وابستهاند.
علاقهها و ارزشهای
نوع دوستی و توجه و صمیمیت و ارتباطهای شخصی و پرورش حمایتی ویژگیهایی از زن است که با آمادگیهای نامبرده درمرد تفاوت آشکار دارد. علایق زیبا شناختی، اجتماعی و دینی زنان بیشتر است حال آنکه مردان به جنبههای سیاسی و تئوریک تمایل دارند. زنان بیش از مردان به مسائل اخلاقی توجه دارند و باحرارت به بی عدالتی اعتراض میکنند. پذیرش دیگران خصوصیت دیگری است که در جنس ماده نوع آدمی دیده میشود و آن عبارتست از گرایش آنها به همجواری و لذت بردن از وجود مصاحب. دختر بچههای کودکستان بیشتر وقت خود را با همبازیها صرف میکنند و حال آنکه پسر بچهها با وسایل ورزشی و اسباب بازی سرگرم میشوند دختر بچهها با از خود کوچکترها تمایل نشان میدهند و در بردن چیزهای سنگین به آنها کمک میکنند در صورتی که پسر بچهها به معاشرت با از خود بزرگترها تمایل دارند.[۴] از نظر دختران نکته مهم دوستی این است که بتوانند شخصی را پیداکنند تا با او صحبت کنند و هر روز ارتباط عاطفی و دوستی نزدیکتری با یکدیگر داشته باشند، بدون اینکه نیازی به توجه در رفتار و اعمال یکدیگر داشته باشند. دختران همچنین بیشتر مواقع به یکدیگر میچسبند تا ارتباط دوستانهٔ خودشان را نزدیکتر نشان دهند. آنها رازهای شخصی خود را به یکدیگر میگویند و به نقاط ضعف و ترسها و دلهره هایشان، نزد یکدیگر اعتراف میکنند. برعکس، پسران هیچگاه در خصوص نقاط ضعفشان چیزی به کسی نمیگویند. نکتهٔ متناقض در اینجا، این است که اگر چه دختران خیلی روابط دوستی خوبی بایکدیگر دارند ولی آنها انرژی فوقالعادهای برای خبرچینی و شایعه پراکنی دارند. این طور به نظر می رسدکه دختران علاقهٔ زیادی به چنین کارهای خطرناکی دارند ولی همیشه نتیجهٔ مطلوب را در بیان و نشان دادن صمیمیت مشاهده کردهاند. پیامد تمام این موارد این است که ارتباط دوستی میان دختران و حتی قطع ارتباط آنها با یکدیگر بسیار احساساتی است. اکثر پسران پس از سپری کردن دوران کودکی، دوستیهای خود را بر اساس بازیهایی که انجام میدهند، پایه ریزی میکنند. بنابراین اگربازی فوتبال باشد، آنها یک گروه را برای این کار انتخاب میکنند. اگر بخواهند اسکیت بازی کنند، گروه دیگری را برای دوستی برمی گزینند. این کار برای بسیاری از مردان کار چندان دشواری نیست زیرا با عدهای برای بازی گلف میروند و با عدهای دیگربرای بازی بیلیارد میروند. روش متفاوت در بازی میان دختران و پسران نشان می دهدکه دختران بیشتر مایلند جذب مفاهیم احساساتی روابط دوستی شوند تا بدین شکل به یک نفر نزدیک شوند و یا اینکه در میان یک جمع یک نفر را به عنوان بهترین دوست خود انتخاب کنند. برعکس، پسران بیشتر به فعالیتها و رقابت میان خودشان جلب میشوند. آن روی سکه چنین است که در دوستی پسران، به طور متوسط، میزان صمیمیت کمتری مشاهده میشود. در میان آنها کمتر فداکاری دو جانبه، ارتباط نگاه و نزدیکی رفتار، دیده میشود. مردان به ندرت یکدیگر را در آغوش میگیرند. در سنین هشت سالگی و بالاتر اگر پسران بخواهند تماس فیزیکی با هم داشته باشند، این تماس در حدود کتک کاری و مشت و لگد است و یا اینکه در نهایت با هم دوستانه دست بدهند. در حالی که زنان بیشتر در برخوردهایشان اظهار صمیمیت و نزدیکی میکنند.
مشاهدات رفتاری در پسران و دختران شش ساله، شش جامعه متفاوت انجام گرفت در همه این جامعه هادختران رفتاری توام با نفوذ و پرورش و مسئولیت از خود نشان دادند که این سه چیز را مادر نبت به فرزندش دارد. پسران همه این فرهنگها به عکس بیشتر از دختران به حمله بدنی و پرخاشجویی اقدام میکنند که این تفاوت رفتار ناشی از تفاوت فیزیولوژیک دو جنس است.
تاثیر اجتماع
مرد قویتر ولی آسیب پذیر تر از زن است. استقلال و اتکای به نفس بیشتر دارد، حادثه جو و پرخاشجوتر است، جاه طلبی و رقابت در او قوی تر است، استعداد فضایی و عددی و مکانیکی بیشتر دارد و دنیا را بر حسب اشیا و نظریهها و تئوریها تعبیر میکند.
زن دارای آنگونه استعدادهای حسی است که ارتباطات بین افراد راتسهیل میکند، زودتر از مرد از نظر ساخت بدن و روانی بالغ میشود، مهارتهای کلامی اش زودرس و استادانهاند، بیشتر به مراقبت و توجه به دیگران تمایل دارند، زود جوش و سازگار تر است و دنیا را با دید اخلاقی و زیبا شناسی مینگرد. این زیر بنای زیستی از لحظه به دنیا آمدن تحت تاثیر بسیاری از عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد. مثلاً مادر به وراجیهای دختر بیشتر توجه دارد و آن راتقلید و تقویت میکند و با این عمل بر تمایل بعدی دختر به استفاده از استعداد کلامی میافزاید. در سه سالگی پسرشناختن پدر و تقلید رفتار او و دختر شناختن مادر و تقلید رفتار او را آغاز میکند. هر یک در راه تقلید کارها و پذیرش علایق و ارزشهای هم جنس خود تلاش میکند.
وجود تفاوت در دو جنس یک واقعیت بی چون و چرای زیستی است. اما اینکه بر اساس این تفاوتها باید زن و مرد را متفاوت به بار آورد یا نه به تصمیم جامعه مربوط است. برابری به معنای همانندی نیست. جامعههای متمدن عموماً برای مردان و زنان حقوق برابر قائل اند و اینها حقوقی هستند که جامعه بدون انکار تفاوتهای زیستی، به رضا و رغبت به همه افراد داده است.
بنا براین دلیلی ندارد که به زن و مرد در برابر انجام کار معینی حقوق متفاوت بدهند. وقتی زنی یا مردی برای کاری انتخاب میشود متناسب بودن او برای آن کار مطرح است نه جنسش.
در استعداد و علایق مردان و زنان به آن اندازه تفاوت وجود ندارد که جهان مردان از جهان زنان جدا در نظر گرفته شود. درست است که در مشاغل و مدیریت تفاوتهایی به چشم میخورد ولی تفاوتها نسبی است. جاه طلبی زنان به اصطلاح افقی است نه عمودی و عموما میخواهند میان خانواده و کار موازنه برقرار باشد و کاری راضی کننده داشته باشند و کمتر در پی آنند که در شغلی که دارند به عالی ترین مقام برسند و کارها را وسواسی تر انجام و به اکراه کار خود را به دیگران میسپارند.
اکنون وقت آن است که زنان با توجه به تفاوتهایی که از نظر زیستشناسی و روانشناسی با مردان دارند، به جای ستیز بی حاصل با مردان، آنان را متوجه نقشهای اساسی خود کنند و ارزش و اهمیت استعدادها و مهارتهای اختصاصی خود را بیش از بیش به مردان بنمایانند.
برای به دست آوردن برتریهای اجتماعی مردان از قدرت فیزیکی استفاده میکنند و یا اینکه به زور متوسل میشوند یا رفتارهای دیگری که شاید چندان هم شایسته نباشند، از خود بروز میدهند. به همین دلیل است که در بسیاری از گونهها، مردان بزرگتر، قویتر و جسورتر از زنان هستند. لیاقت و کارآیی مردان نه تنها در رفتارشان بلکه در قدرت و رتبه و مقام آنها نیز مشاهده میشود و این صفات توسط زنان، برگزیده میشود. این صفات ممکن است نه تنها در قدرت فیزیکی بلکه درتوانایی و رسیدن به قلههای رفیع موفقیت و مقامهای بالای اجتماعی نیز، مشاهده شوند. فقدان حس همدلی سبب میشود راحت تر باکسی دعواکنید یا حتی با او بجنگید و یا با روشهای نه چندان خشن، آنها را در رقابت کنار بگذارید و یا حتی زمانی که شخصی برایتان هیج سود و منفعتی نداشته باشد، او را به راحتی از زندگیتان بیرون کنید واقع امر این است پرورش به معنی اعم واخص کار ویزه زنان است و بسیاری از آنان به چنین کاری رضایت دارند. مهم آن است که نباید ان را کسرشان خود بدانند زیرا ایمنی عاطفی نسلهای آینده به زنان وابسته است.
آخرین کلام این است که اندیشه برتری جنس مرد بر زن یا زن بر مرد اندیشهای باطل است. برای دوام بشرییت دو جنس اهمیت و ارزش برابر دارند و اگر دیده میشود در گذشته و حال زنان بسیاری از نقاط دنیا به اصطصلاح در استثمار مردانند، سوء استفاده از بعضی خصوصیتهای زیستی است: از جمله پرخاشجویی مرد و گرایش عمومی زنان به اطاعت.
خشم
خشم وضعیتی روانیاست که درگسترهٔ آزردگی اندک تا غضب شدید میگنجد. معلولهای فیزیکی خشم شامل، تندشدن ضربان قلب، افزایش فشار خون و میزان آدرنالین در خون است. از دید عدهای، خشم بخشی از واکنش مغز به بیمناکیاش از درد است. هنگامی که شخص خودآگاهانه تصمیم به اقدام میگیرد تا بلافاصله رفتار تهدیدکنندهٔ نیروی بیرونی دیگری را متوقف کند، خشم احساس غالب (رفتاری، ذهنی و کالبدشناختی) در وی میشود.
نمودهای خارجی خشم را در حالات چهره و بدن، واکنشهای کالبدشناختی و گاه رفتارهای تهاجمی در ملأ عام توان یافت. مثلاً جانوران و آدمیان بانگهای درشت بر میآورند، میکوشند که بزرگتر جلوه کنند، دندان مینمایند و خیره میشوند. خشمْ الگویی رفتاریاست که برای زنهاردادن به تعرضکنندگان طراحی شدهاست تا از رفتار تهدیدکنندهشان دست کشند. درگیری فیزیکی، بدون ابراز پیشاپیش خشم توسط یکی از طرفهای درگیر، خیلی به ندرت رخ میدهد. بعضی هابه این باورندکه خشم یکی ازخواص نفس بوده که دراثر عمل ویاحالت غیر پسندیده از باطن خروج کرده و حالت زنده جانانرا متغیرساخته و حتی باعکس العمل خطرناک میشود.کسانیکه خشم خودراخورده میتوانند، عمل بدی از آنها سر نمیزندکه این عمل بسیارمشکل بوده وظرف بزرگی میخواهد.
خشونت
خُشونَت استفاده از زور فیزیکی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواستشان، است. در تمامی جهان خشونت به عنوان ابزاری برای کنترل استفاده میشود، در واقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن اغتشاشگران در مقابل نگرانیهای مربوط به اجرای قانون و فرهنگ در یک ناحیه خاص است. کلمه خشونت طیف گستردهای را پوشش میدهد. خشونت میتواند از درگیری فیزیکی بین دو انسان تا جنگ و نسل کشی که کشته شدن میلونها نفر از نتایج آن است، گسترده شود. شاخص صلح جهانی به روز شده در ژوئن ۲۰۱۰، ۱۴۹ کشور را براساس معیار «عدم خشونت» طبقهبندی کرده است.
تعاریف
خشونت حالتی از رفتار است که با استفاده از زور فیزیکی و یا غیر فیزیکی فرد خشن خواسته خود را به دیگران تحمیل میکند. خشونت ممکن است در اثر خشم اتفاق افتد. خشونت از نظر لغوی به معنای خشکی، تندی و سختی است.
هرگونه رفتاری که با هدف وارد نمودن آسیب به یک یا بیش از یک پدیده صورت گیرد رفتار خشونتآمیز نام میگیرد. رفتار خشونتآمیز میتواند در سطح آگاهانه یا ناآگاهانه صورت گیرد.
خشونت استفاده از زور فیزیکی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواستشان، است.
روانشناسی و جامعه شناسی
علل رفتار خشونت آمیز در نوع بشر غالباً موضوع پژوهش علم روانشناسی و جامعهشناسی است. ژان ولاوکا زیست شناس سیستم اعصاب بدین منظور تاکید میکند که «رفتار خشونت آمیز به عنوان رفتار تهاجمی فیزیکی عمدی در مقابل فرد دیگر تعریف شدهاست».
دانشمندان براین موضوع که خشونت در نوع بشر ذاتی ست، اتفاق نظر دارند. از بشر پیشاتاریخ، مشاهدات باستان شناسی مبنی بر درگیری خشونت و صلح جوئی به عنوان ویژگیهای ایتدایی آنان وجود دارد.
از آنجایی که خشونت ماهیت ادراک و همچنین یک پدیده قابل اندازهگیری است، روانشناسان تغییرپذیری را، در آنچه مردم از کنشهای فیزیکی عمدی به عنوان خشونت دریافت میکنند، تشخیص دادند. برای مثال، در ایالتی که توقیف مجازاتی قانونی ست ما توقیف کننده را به عنوان خشونت دریافت نمیکنیم، گرچه ممکن است ما با شیوه استعارهای از واکنش خشونت آمیز ایالت صحبت کنیم. بعلاوه فهم خشونت به رابطهٔ قابل دریافت قربانی و پرخاشگر نیز وابستهاست. بنابراین روانشناسان نشان میدهند که مردم ممکن نیست استفاده تدافعی از نیروها را بشناسند مگر در جاییکه مقدار نیروهای مورد استفاده قرار گرفته به طور شاخص بیشتر از تعرض اصلی باشد.
اغلب در بحثهای مربوط به خشونت انسان، تصویر «خشونت میمون نر» آورده میشود. دیل پترسون و ریچارد وانگهام در «مردان شیطانی: میمونها و ریشههای خشونت انسانی» مینویسند که خشونت در انسانها ذاتی است، هر چند اجتناب ناپذیر نیست. با این حال «ویلیام ال. اوری» ویراستار کتابی به نام «ما باید بجنگیم؟ از میدان جنگ تا حیاط مدرسه - چشم اندازی نو در درگیری خشونت آمیز و اجتناب از آن» از اسطورهٔ «میمون قاتل» در این کتاب انتقاد میکند که در آن دو بحث ازدو سمپوزیوم دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد را میآورد. نتیجه این است که «ما همچنین مکانیسمهای طبیعی بسیاری برای مشارکت، حفظ درگیری، تجاوز و غلبه بر درگیری داریم. همه اینها به اندازه تمایلات تهاجمی برای ما طبیعی هستند».جیمز گلیگان مینویسد که خشونت اغلب به عنوان پادزهری برای شرم و تحقیر به کار میرود.استفاده از خشونت منبع غرور و دفاع از افتخار است، مخصوصا بین مردانی که خشونت را نشانهٔ مردانگی میدانند.
استیون پینکر در مقالهٔ «تاریخ خشونت» در نیوریپابلیک شواهدی ارائه میکند که متوسط میزان ستیز و خشونت در انسانها و حیوانات در طول چند سدهٔ گذشته کاهش یافتهاست.روان شناسی تکاملی چند توضیح برای خشونت انسانی در زمینههای مختلف پیشنهاد میکند. گوئتز (۲۰۱۰) بحث میکند که انسانها شبیه بیشتر انواع پستانداران هستند و از خشونت در موقعیتهای ویژه استفاده میکنند. او مینویسد که «باس و شکلفورد» (۱۹۹۷) ۷ مشکل انطباقی را که اجداد ما پی در پی با آن روبرو بودند ارائه کردند که شاید با پرخاشگری قابل حل بودهاند: مشارکت در منابع دیگران، دفاع در برابر حملات، تحمیل هزینه بر رقبای هم جنس، جایگاه مذاکره و سلسلهمراتبها، بازداشتن رقبا از پرخاشگری در آینده، بازداشتن جفت از خیانت و کاهش منابعی که برای کودکانی که از لحاظ زنتیکی غیر خویشاوند بودند هزینه میشد
گوئتز مینویسد که به نظر میرسد بیشتر قتلها از درگیریهای تقریباً بیاهمیت میان مردان غیر خویشاوند آغاز میشوند که به خشونت و مرگ تشدید مییابند. او بحث میکند که چنین کشمکشهایی هنگامی روی میدهد که میان مردانی با جایگاه تقریباً مشابه نزاع بر سر موقعیت پیش میآید. اگر تفاوت چشمگیری میان جایگاههای اولیه وجود داشته باشد فرد با جایگاه پایین معمولاً هیچ چالشی فراهم نمیکند و اگر فردی با جایگاه بالاتر را به چالش بکشد معمولاً نادیده گرفته میشود. در همین حال محیطی با نابرابریهای شدید میان افراد میتواند باعث شود پست ترینها از خشونت بیشتری در تلاش برای کسب جایگاه استفاده کنند
جنسیت و خشونت
«مطالعات جرم شناسی به طور سنتی نیمی از جمعیت را نادیده گرفتهاند:زنان به طور گسترده هم در ملاحظات تئوریک و هم در مطالعات تجربی نادیده گرفته شدهاند. از دهه ۱۹۷۰، تحقیقات مهم فمینیستی اینکه تخلفات مجرمانه زنانه در زمینههای متفاوتی از مردان انجام میشود و تجربیات زنان از سیستم عدالت قضایی تحت نفوذ پیش فرضهای جنسیتی در مورد نقشهای متناسب مردانه و زنانه قرار میگیرد را مورد توجه قرار دادهاند. فمینیستها همچنین شیوع خشونت علیه زنان هم در خانه و هم در جامعه را برجسته کردهاند» از تمام جرایمی که در ۲۰۰۶ گزارش شد، ۷۶٫۲ درصد از بازداشتیها مردان بودند و همچنین عدم تناسب بزرگی میان نسبت مردان به زنان زندانی بود. در ۲۰۰۴ زنان تنها ۷٫۱ درصد از جمعیت زندانها را تشکیل میداند.مجرمان غالباً در دستههای ویژهای از جرایم همچون خشونت خانگی، مزاحمت جنسی, خشونت جنسی و تجاوز مردانند. زنان به طور عمده در این دستهها قربانی اند. تخمین زده شدهاست که ۲۵ درصد زنان قربانیان خشونت در برههای از زندگیشان هستند
جوانان و خشونت
تقریباً ۳۴ درصد تمام بزهکاران که به خاطر بزه مجرمانه در ۲۰۰۶ دستگیر شدند زیر ۲۱ سال بودند (اداره فدرال تحقیقات ۲۰۰۷b) بعضی از محققین اظهار کردهاند که شاید رسانهها منجر به خشونت جوانان میشوند.با این وجود بیشتر تحقیقات این استدلال را پشتیبانی نکردهاند. برای مثال نتیجهٔ یک مطالعه طولانی مدت بر جوانان هیچ رابطهٔ طولانی مدتی میان بازی کردن ویدئو گیمهای خشونت بار و خشونتهای جوانان یا قلدری پیدا نکرد.طبق کتاب «تاثیرات نژاد و وابستگیهای خانوادگی بر اعتماد به نفس، کنترل شخصی و بزهکاری» کودکانی که توسط دو والد و محبت مناسب بزرگ شددهاند به احتمال زیاد به افرادی غیر خشن تبدیل میشوند. باور بر این است که یک کودک نیاز دارد در طول سالهای نخستین کودکی با والدینش رابطه برقرار کند. در نتیجه کودک شانس بیشتری دارد که به فردی خشن بدل نشود. بسیاری از کودکانی که محبتی را که نیاز دارند از والدینشان دریافت نمیکنند به منابعی دیگر جهت پرکردن این خلا روی میکنند که یکی از معمولترینشان دار و دسته هاست.
قانون
یکی از کارکردهای اصلی قانون تعدیل خشونت است مکس وبر، جامعه شناس، اظهار داشت که حکومت، خواهی نخواهی، مدعی کنترل مطلق بر خشونت در حدود قلمروی ویژهای است. اجرای قانون ابزار اصلی تعدیل خشونت غیر نظامی در جامعهاست. دولتها استفاده از خشونت را در دستگاههای قضایی با نظارت بر افراد و مسئولان سیاسی، ازجمله پلیس و ارتش تعدیل میکنند. جوامع مدنی مقداری خشونت را که از طریق نیروی پلیس جهت حفظ وضع موجود و اجرای قانون اعمال میشود مشروع میدانند.
با این وجود هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی آلمانی، تاکید کرد که :«خشونت میتواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست... هرچه هدف در نظر گرفته شده برای آن به آیندهٔ دورتری موکول میشود توجیهش منطقی بودن خود را از دست میدهد. هیچ کس استفاده از خشونت را جهت دفاع شخصی زیر سوال نمیبرد، زیرا نه تنها خطر آشکار است بلکه در زمان حاضر است و هدفی که وسیله را توجیه میکند آنی است».
آرنت یک تمایز واضح میان خشونت و قدرت قائل شد. در حالی که بیشتر نظریهپردازهای سیاسی، خشونت را نوعی ابراز قدرت افراطی تلقی میکنند آرنت این دو مفهوم را متضاد دانست.در سده بیستم احتمالاً دولتها از طریق قتلهای حکومتی بیش از ۲۶۰ میلیون نفر از مردم خود را به وسیله خشونت پلیسی، اعدام، قتلعام، کمپهای کار بردگان و گاهی خشکسالیهای عمدی کشتهاند.اعمال خشونت بار که توسط ارتش یا پلیس انجام نشدهاند و به منظور دفاع شخصی نبودهاند، معمولاً به عنوان جرم دسته بندی میشوند، گرچه تمام جرایم، جرایم خشن نیستند. آسیب به دارایی در بعضی از حوزههای قضایی ولی نه همه به عنوان جرم خشن طبقه بندی میشود] نیاز به نقل قول دارد[ ادارهٔ فدرال تحقیقات خشونتی را که منجر به قتل میشود را در دستههای قتل مجرمانه و قتل قابل توجیه (مثلاً دفاع شخصی) طبقه بندی میکند.
keywords : ستاره مادرید،سایت ستاره مادرید،مطالب ستاره مادرید
رفتار پاسخی است که ارگانیسم به انگیزه بیرونی میدهد.به بیان دیگر فتار واکنشی ست که در برابر یک عمل یا کنش بیرونی از موجود زنده سر میزند.این رفتار در انسان پیچیدهتر از سایر موجودات است.دلیل این پیچیدگی فرایندهای ذهنی گسترده و تو درتوی انسان است که روی هم رفته موضوع دانش روانشناسی را تشکیل میدهد.
در علم روانشناسی رفتار کاربرد زیادی دارد و یکی از مهمترین شیوههای کشف بیماریهای روانی کشف از طریق مشاهده بالینی و سنجش رفتار است که از طریق متدهای علمی پژوهشی انجام میگردد. همچنین برروی حالات گوناگون فرد هم نامهایی گذاشته شده که به رفتارهای مختلف خوانده میشوند.

رفتارگرایی
مکتبی که در اوائل قرن ۲۰ در ایالات متحده انجام شد نامش رفتارگرایی بود. همزمان با این مکتب در علم آنروز روانشناسی دنیا مکاتب دیگری بنیانگذاری شده بودند. ۳ مکتب بزرگ و همه گیر آن دوران رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت و روانکاوی بودند. رفتارگرایی در میان این ۳ مکتب شهرت بیشتری یافته بود. بنیانگذار این مکتب واتسون بود که با انتشار «اعلامیه رفتارگرا» تاثیر عظیمی بر روانشناسی بر جای گذارد. این مکتب عقیده داشت که هر پدیدهای با یک محرک آغاز میشود وبا یک پاسخ پایان میگیرد و بهمین دلیل به روانشناسی محرک-پاسخ نیز مشهور شده بود.
برخی از اصطلاحات رفتاری در روانشناسی
رفتار ایذایی : رفتاریست خرابکارانه و آزارنده که به قصد تخریب یا صدمه زدن و آزاررسانی انجام میشود.
رفتار خصمانه :رفتاری ست که با کینه و دشمنی همراه است و فرد قصد در اثبات دشمنی دارد.
رفتار پرخاشگرانه : رفتاریست که فرد در آن حالت تهاجم به خود میگیرد.
تفاوت رفتاری زن و مرد
پرخاشجویی
از خردسالی پسران پرخاشجوتر از دخترانند و مردان سالخورده نیز پرخاشجو تر از زنان سالخوردهاند. در جمعیت بزهکاران و جنایتکاران همه جامعهها عموماً مردان بسیار بیشتر از زنان است. رفتار پرخاشجویانه پسران بیشتر از دختران و زنان است و اگر استثنایی دیده میشود در مورد پرخاشجویی کلامی زنان است که پیش از مردان است.زنان بیشتر به حالت غیر مستقیم خشم و عصبانیت خودشان را نشان میدهند. این حالت میان مردم بدون اینکه با یکدیگر تماسی داشته باشند، به وجود میآید یا اینکه پشت سر آنها مانند شایعه پراکنی، محروم سازی و حرفهای زشت و تهمتهای ناروا پیش میآید. البته خشم و غضب غیرمستقیم هم، درواقع همان پرخاشگری است. ولی میتوان گفت ضربه زدن به صورت کسی یا آسیب جسمانی به او وارد کردن، نیاز به سطح بسیار پایین همدلی دارد در حالی که درحالت خشم و غضب کلامی چنین حالتی وجود ندارد. حتی اگر با این تفاوت ساده لوحانه مخالف باشید، بایستی بدانید عدهای ازمردم فکر میکنند برخورد پرخاشگری شفاهی و کلامی درست به اندازهٔ زد و خورد و پرتاب سنگ و مشت و لگد میتواندصدمه واردکند، با این حال بایستی به این نکته توجه داشته باشیدکه پرخاشگری غیر مستقیم نسبت به پرخاشگری مستقیم، نیاز به مهارت بیشتری در خواندن فکر دیگران دارد.
پرخاشجویی تابع سه عامل است:
اول: تماییز یافتن مغز و دستگاه عصبی به صورت الگوی نر
دوم: میزان هورمونهای خون به خصوص اندروژنها
سوم: رویدادها به خصوص محیط زندگی
پسران دو برابر دختران پرخاشجو هستند، نه تنها پرخاشجویی را شروع میکنند بلکه باعث آن نیز میشوند. جاه طلبی با پرخاشجویی کاملاً مربوط اند. هر دو به شدت رفتار وابستهاند.
علاقهها و ارزشهای
نوع دوستی و توجه و صمیمیت و ارتباطهای شخصی و پرورش حمایتی ویژگیهایی از زن است که با آمادگیهای نامبرده درمرد تفاوت آشکار دارد. علایق زیبا شناختی، اجتماعی و دینی زنان بیشتر است حال آنکه مردان به جنبههای سیاسی و تئوریک تمایل دارند. زنان بیش از مردان به مسائل اخلاقی توجه دارند و باحرارت به بی عدالتی اعتراض میکنند. پذیرش دیگران خصوصیت دیگری است که در جنس ماده نوع آدمی دیده میشود و آن عبارتست از گرایش آنها به همجواری و لذت بردن از وجود مصاحب. دختر بچههای کودکستان بیشتر وقت خود را با همبازیها صرف میکنند و حال آنکه پسر بچهها با وسایل ورزشی و اسباب بازی سرگرم میشوند دختر بچهها با از خود کوچکترها تمایل نشان میدهند و در بردن چیزهای سنگین به آنها کمک میکنند در صورتی که پسر بچهها به معاشرت با از خود بزرگترها تمایل دارند.[۴] از نظر دختران نکته مهم دوستی این است که بتوانند شخصی را پیداکنند تا با او صحبت کنند و هر روز ارتباط عاطفی و دوستی نزدیکتری با یکدیگر داشته باشند، بدون اینکه نیازی به توجه در رفتار و اعمال یکدیگر داشته باشند. دختران همچنین بیشتر مواقع به یکدیگر میچسبند تا ارتباط دوستانهٔ خودشان را نزدیکتر نشان دهند. آنها رازهای شخصی خود را به یکدیگر میگویند و به نقاط ضعف و ترسها و دلهره هایشان، نزد یکدیگر اعتراف میکنند. برعکس، پسران هیچگاه در خصوص نقاط ضعفشان چیزی به کسی نمیگویند. نکتهٔ متناقض در اینجا، این است که اگر چه دختران خیلی روابط دوستی خوبی بایکدیگر دارند ولی آنها انرژی فوقالعادهای برای خبرچینی و شایعه پراکنی دارند. این طور به نظر می رسدکه دختران علاقهٔ زیادی به چنین کارهای خطرناکی دارند ولی همیشه نتیجهٔ مطلوب را در بیان و نشان دادن صمیمیت مشاهده کردهاند. پیامد تمام این موارد این است که ارتباط دوستی میان دختران و حتی قطع ارتباط آنها با یکدیگر بسیار احساساتی است. اکثر پسران پس از سپری کردن دوران کودکی، دوستیهای خود را بر اساس بازیهایی که انجام میدهند، پایه ریزی میکنند. بنابراین اگربازی فوتبال باشد، آنها یک گروه را برای این کار انتخاب میکنند. اگر بخواهند اسکیت بازی کنند، گروه دیگری را برای دوستی برمی گزینند. این کار برای بسیاری از مردان کار چندان دشواری نیست زیرا با عدهای برای بازی گلف میروند و با عدهای دیگربرای بازی بیلیارد میروند. روش متفاوت در بازی میان دختران و پسران نشان می دهدکه دختران بیشتر مایلند جذب مفاهیم احساساتی روابط دوستی شوند تا بدین شکل به یک نفر نزدیک شوند و یا اینکه در میان یک جمع یک نفر را به عنوان بهترین دوست خود انتخاب کنند. برعکس، پسران بیشتر به فعالیتها و رقابت میان خودشان جلب میشوند. آن روی سکه چنین است که در دوستی پسران، به طور متوسط، میزان صمیمیت کمتری مشاهده میشود. در میان آنها کمتر فداکاری دو جانبه، ارتباط نگاه و نزدیکی رفتار، دیده میشود. مردان به ندرت یکدیگر را در آغوش میگیرند. در سنین هشت سالگی و بالاتر اگر پسران بخواهند تماس فیزیکی با هم داشته باشند، این تماس در حدود کتک کاری و مشت و لگد است و یا اینکه در نهایت با هم دوستانه دست بدهند. در حالی که زنان بیشتر در برخوردهایشان اظهار صمیمیت و نزدیکی میکنند.
مشاهدات رفتاری در پسران و دختران شش ساله، شش جامعه متفاوت انجام گرفت در همه این جامعه هادختران رفتاری توام با نفوذ و پرورش و مسئولیت از خود نشان دادند که این سه چیز را مادر نبت به فرزندش دارد. پسران همه این فرهنگها به عکس بیشتر از دختران به حمله بدنی و پرخاشجویی اقدام میکنند که این تفاوت رفتار ناشی از تفاوت فیزیولوژیک دو جنس است.
تاثیر اجتماع
مرد قویتر ولی آسیب پذیر تر از زن است. استقلال و اتکای به نفس بیشتر دارد، حادثه جو و پرخاشجوتر است، جاه طلبی و رقابت در او قوی تر است، استعداد فضایی و عددی و مکانیکی بیشتر دارد و دنیا را بر حسب اشیا و نظریهها و تئوریها تعبیر میکند.
زن دارای آنگونه استعدادهای حسی است که ارتباطات بین افراد راتسهیل میکند، زودتر از مرد از نظر ساخت بدن و روانی بالغ میشود، مهارتهای کلامی اش زودرس و استادانهاند، بیشتر به مراقبت و توجه به دیگران تمایل دارند، زود جوش و سازگار تر است و دنیا را با دید اخلاقی و زیبا شناسی مینگرد. این زیر بنای زیستی از لحظه به دنیا آمدن تحت تاثیر بسیاری از عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد. مثلاً مادر به وراجیهای دختر بیشتر توجه دارد و آن راتقلید و تقویت میکند و با این عمل بر تمایل بعدی دختر به استفاده از استعداد کلامی میافزاید. در سه سالگی پسرشناختن پدر و تقلید رفتار او و دختر شناختن مادر و تقلید رفتار او را آغاز میکند. هر یک در راه تقلید کارها و پذیرش علایق و ارزشهای هم جنس خود تلاش میکند.
وجود تفاوت در دو جنس یک واقعیت بی چون و چرای زیستی است. اما اینکه بر اساس این تفاوتها باید زن و مرد را متفاوت به بار آورد یا نه به تصمیم جامعه مربوط است. برابری به معنای همانندی نیست. جامعههای متمدن عموماً برای مردان و زنان حقوق برابر قائل اند و اینها حقوقی هستند که جامعه بدون انکار تفاوتهای زیستی، به رضا و رغبت به همه افراد داده است.
بنا براین دلیلی ندارد که به زن و مرد در برابر انجام کار معینی حقوق متفاوت بدهند. وقتی زنی یا مردی برای کاری انتخاب میشود متناسب بودن او برای آن کار مطرح است نه جنسش.
در استعداد و علایق مردان و زنان به آن اندازه تفاوت وجود ندارد که جهان مردان از جهان زنان جدا در نظر گرفته شود. درست است که در مشاغل و مدیریت تفاوتهایی به چشم میخورد ولی تفاوتها نسبی است. جاه طلبی زنان به اصطلاح افقی است نه عمودی و عموما میخواهند میان خانواده و کار موازنه برقرار باشد و کاری راضی کننده داشته باشند و کمتر در پی آنند که در شغلی که دارند به عالی ترین مقام برسند و کارها را وسواسی تر انجام و به اکراه کار خود را به دیگران میسپارند.
اکنون وقت آن است که زنان با توجه به تفاوتهایی که از نظر زیستشناسی و روانشناسی با مردان دارند، به جای ستیز بی حاصل با مردان، آنان را متوجه نقشهای اساسی خود کنند و ارزش و اهمیت استعدادها و مهارتهای اختصاصی خود را بیش از بیش به مردان بنمایانند.
برای به دست آوردن برتریهای اجتماعی مردان از قدرت فیزیکی استفاده میکنند و یا اینکه به زور متوسل میشوند یا رفتارهای دیگری که شاید چندان هم شایسته نباشند، از خود بروز میدهند. به همین دلیل است که در بسیاری از گونهها، مردان بزرگتر، قویتر و جسورتر از زنان هستند. لیاقت و کارآیی مردان نه تنها در رفتارشان بلکه در قدرت و رتبه و مقام آنها نیز مشاهده میشود و این صفات توسط زنان، برگزیده میشود. این صفات ممکن است نه تنها در قدرت فیزیکی بلکه درتوانایی و رسیدن به قلههای رفیع موفقیت و مقامهای بالای اجتماعی نیز، مشاهده شوند. فقدان حس همدلی سبب میشود راحت تر باکسی دعواکنید یا حتی با او بجنگید و یا با روشهای نه چندان خشن، آنها را در رقابت کنار بگذارید و یا حتی زمانی که شخصی برایتان هیج سود و منفعتی نداشته باشد، او را به راحتی از زندگیتان بیرون کنید واقع امر این است پرورش به معنی اعم واخص کار ویزه زنان است و بسیاری از آنان به چنین کاری رضایت دارند. مهم آن است که نباید ان را کسرشان خود بدانند زیرا ایمنی عاطفی نسلهای آینده به زنان وابسته است.
آخرین کلام این است که اندیشه برتری جنس مرد بر زن یا زن بر مرد اندیشهای باطل است. برای دوام بشرییت دو جنس اهمیت و ارزش برابر دارند و اگر دیده میشود در گذشته و حال زنان بسیاری از نقاط دنیا به اصطصلاح در استثمار مردانند، سوء استفاده از بعضی خصوصیتهای زیستی است: از جمله پرخاشجویی مرد و گرایش عمومی زنان به اطاعت.
خشم
خشم وضعیتی روانیاست که درگسترهٔ آزردگی اندک تا غضب شدید میگنجد. معلولهای فیزیکی خشم شامل، تندشدن ضربان قلب، افزایش فشار خون و میزان آدرنالین در خون است. از دید عدهای، خشم بخشی از واکنش مغز به بیمناکیاش از درد است. هنگامی که شخص خودآگاهانه تصمیم به اقدام میگیرد تا بلافاصله رفتار تهدیدکنندهٔ نیروی بیرونی دیگری را متوقف کند، خشم احساس غالب (رفتاری، ذهنی و کالبدشناختی) در وی میشود.
نمودهای خارجی خشم را در حالات چهره و بدن، واکنشهای کالبدشناختی و گاه رفتارهای تهاجمی در ملأ عام توان یافت. مثلاً جانوران و آدمیان بانگهای درشت بر میآورند، میکوشند که بزرگتر جلوه کنند، دندان مینمایند و خیره میشوند. خشمْ الگویی رفتاریاست که برای زنهاردادن به تعرضکنندگان طراحی شدهاست تا از رفتار تهدیدکنندهشان دست کشند. درگیری فیزیکی، بدون ابراز پیشاپیش خشم توسط یکی از طرفهای درگیر، خیلی به ندرت رخ میدهد. بعضی هابه این باورندکه خشم یکی ازخواص نفس بوده که دراثر عمل ویاحالت غیر پسندیده از باطن خروج کرده و حالت زنده جانانرا متغیرساخته و حتی باعکس العمل خطرناک میشود.کسانیکه خشم خودراخورده میتوانند، عمل بدی از آنها سر نمیزندکه این عمل بسیارمشکل بوده وظرف بزرگی میخواهد.
خشونت
خُشونَت استفاده از زور فیزیکی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواستشان، است. در تمامی جهان خشونت به عنوان ابزاری برای کنترل استفاده میشود، در واقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن اغتشاشگران در مقابل نگرانیهای مربوط به اجرای قانون و فرهنگ در یک ناحیه خاص است. کلمه خشونت طیف گستردهای را پوشش میدهد. خشونت میتواند از درگیری فیزیکی بین دو انسان تا جنگ و نسل کشی که کشته شدن میلونها نفر از نتایج آن است، گسترده شود. شاخص صلح جهانی به روز شده در ژوئن ۲۰۱۰، ۱۴۹ کشور را براساس معیار «عدم خشونت» طبقهبندی کرده است.
تعاریف
خشونت حالتی از رفتار است که با استفاده از زور فیزیکی و یا غیر فیزیکی فرد خشن خواسته خود را به دیگران تحمیل میکند. خشونت ممکن است در اثر خشم اتفاق افتد. خشونت از نظر لغوی به معنای خشکی، تندی و سختی است.
هرگونه رفتاری که با هدف وارد نمودن آسیب به یک یا بیش از یک پدیده صورت گیرد رفتار خشونتآمیز نام میگیرد. رفتار خشونتآمیز میتواند در سطح آگاهانه یا ناآگاهانه صورت گیرد.
خشونت استفاده از زور فیزیکی به منظور قراردادن دیگران در وضعیتی بر خلاف خواستشان، است.
روانشناسی و جامعه شناسی
علل رفتار خشونت آمیز در نوع بشر غالباً موضوع پژوهش علم روانشناسی و جامعهشناسی است. ژان ولاوکا زیست شناس سیستم اعصاب بدین منظور تاکید میکند که «رفتار خشونت آمیز به عنوان رفتار تهاجمی فیزیکی عمدی در مقابل فرد دیگر تعریف شدهاست».
دانشمندان براین موضوع که خشونت در نوع بشر ذاتی ست، اتفاق نظر دارند. از بشر پیشاتاریخ، مشاهدات باستان شناسی مبنی بر درگیری خشونت و صلح جوئی به عنوان ویژگیهای ایتدایی آنان وجود دارد.
از آنجایی که خشونت ماهیت ادراک و همچنین یک پدیده قابل اندازهگیری است، روانشناسان تغییرپذیری را، در آنچه مردم از کنشهای فیزیکی عمدی به عنوان خشونت دریافت میکنند، تشخیص دادند. برای مثال، در ایالتی که توقیف مجازاتی قانونی ست ما توقیف کننده را به عنوان خشونت دریافت نمیکنیم، گرچه ممکن است ما با شیوه استعارهای از واکنش خشونت آمیز ایالت صحبت کنیم. بعلاوه فهم خشونت به رابطهٔ قابل دریافت قربانی و پرخاشگر نیز وابستهاست. بنابراین روانشناسان نشان میدهند که مردم ممکن نیست استفاده تدافعی از نیروها را بشناسند مگر در جاییکه مقدار نیروهای مورد استفاده قرار گرفته به طور شاخص بیشتر از تعرض اصلی باشد.
اغلب در بحثهای مربوط به خشونت انسان، تصویر «خشونت میمون نر» آورده میشود. دیل پترسون و ریچارد وانگهام در «مردان شیطانی: میمونها و ریشههای خشونت انسانی» مینویسند که خشونت در انسانها ذاتی است، هر چند اجتناب ناپذیر نیست. با این حال «ویلیام ال. اوری» ویراستار کتابی به نام «ما باید بجنگیم؟ از میدان جنگ تا حیاط مدرسه - چشم اندازی نو در درگیری خشونت آمیز و اجتناب از آن» از اسطورهٔ «میمون قاتل» در این کتاب انتقاد میکند که در آن دو بحث ازدو سمپوزیوم دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد را میآورد. نتیجه این است که «ما همچنین مکانیسمهای طبیعی بسیاری برای مشارکت، حفظ درگیری، تجاوز و غلبه بر درگیری داریم. همه اینها به اندازه تمایلات تهاجمی برای ما طبیعی هستند».جیمز گلیگان مینویسد که خشونت اغلب به عنوان پادزهری برای شرم و تحقیر به کار میرود.استفاده از خشونت منبع غرور و دفاع از افتخار است، مخصوصا بین مردانی که خشونت را نشانهٔ مردانگی میدانند.
استیون پینکر در مقالهٔ «تاریخ خشونت» در نیوریپابلیک شواهدی ارائه میکند که متوسط میزان ستیز و خشونت در انسانها و حیوانات در طول چند سدهٔ گذشته کاهش یافتهاست.روان شناسی تکاملی چند توضیح برای خشونت انسانی در زمینههای مختلف پیشنهاد میکند. گوئتز (۲۰۱۰) بحث میکند که انسانها شبیه بیشتر انواع پستانداران هستند و از خشونت در موقعیتهای ویژه استفاده میکنند. او مینویسد که «باس و شکلفورد» (۱۹۹۷) ۷ مشکل انطباقی را که اجداد ما پی در پی با آن روبرو بودند ارائه کردند که شاید با پرخاشگری قابل حل بودهاند: مشارکت در منابع دیگران، دفاع در برابر حملات، تحمیل هزینه بر رقبای هم جنس، جایگاه مذاکره و سلسلهمراتبها، بازداشتن رقبا از پرخاشگری در آینده، بازداشتن جفت از خیانت و کاهش منابعی که برای کودکانی که از لحاظ زنتیکی غیر خویشاوند بودند هزینه میشد
گوئتز مینویسد که به نظر میرسد بیشتر قتلها از درگیریهای تقریباً بیاهمیت میان مردان غیر خویشاوند آغاز میشوند که به خشونت و مرگ تشدید مییابند. او بحث میکند که چنین کشمکشهایی هنگامی روی میدهد که میان مردانی با جایگاه تقریباً مشابه نزاع بر سر موقعیت پیش میآید. اگر تفاوت چشمگیری میان جایگاههای اولیه وجود داشته باشد فرد با جایگاه پایین معمولاً هیچ چالشی فراهم نمیکند و اگر فردی با جایگاه بالاتر را به چالش بکشد معمولاً نادیده گرفته میشود. در همین حال محیطی با نابرابریهای شدید میان افراد میتواند باعث شود پست ترینها از خشونت بیشتری در تلاش برای کسب جایگاه استفاده کنند
جنسیت و خشونت
«مطالعات جرم شناسی به طور سنتی نیمی از جمعیت را نادیده گرفتهاند:زنان به طور گسترده هم در ملاحظات تئوریک و هم در مطالعات تجربی نادیده گرفته شدهاند. از دهه ۱۹۷۰، تحقیقات مهم فمینیستی اینکه تخلفات مجرمانه زنانه در زمینههای متفاوتی از مردان انجام میشود و تجربیات زنان از سیستم عدالت قضایی تحت نفوذ پیش فرضهای جنسیتی در مورد نقشهای متناسب مردانه و زنانه قرار میگیرد را مورد توجه قرار دادهاند. فمینیستها همچنین شیوع خشونت علیه زنان هم در خانه و هم در جامعه را برجسته کردهاند» از تمام جرایمی که در ۲۰۰۶ گزارش شد، ۷۶٫۲ درصد از بازداشتیها مردان بودند و همچنین عدم تناسب بزرگی میان نسبت مردان به زنان زندانی بود. در ۲۰۰۴ زنان تنها ۷٫۱ درصد از جمعیت زندانها را تشکیل میداند.مجرمان غالباً در دستههای ویژهای از جرایم همچون خشونت خانگی، مزاحمت جنسی, خشونت جنسی و تجاوز مردانند. زنان به طور عمده در این دستهها قربانی اند. تخمین زده شدهاست که ۲۵ درصد زنان قربانیان خشونت در برههای از زندگیشان هستند
جوانان و خشونت
تقریباً ۳۴ درصد تمام بزهکاران که به خاطر بزه مجرمانه در ۲۰۰۶ دستگیر شدند زیر ۲۱ سال بودند (اداره فدرال تحقیقات ۲۰۰۷b) بعضی از محققین اظهار کردهاند که شاید رسانهها منجر به خشونت جوانان میشوند.با این وجود بیشتر تحقیقات این استدلال را پشتیبانی نکردهاند. برای مثال نتیجهٔ یک مطالعه طولانی مدت بر جوانان هیچ رابطهٔ طولانی مدتی میان بازی کردن ویدئو گیمهای خشونت بار و خشونتهای جوانان یا قلدری پیدا نکرد.طبق کتاب «تاثیرات نژاد و وابستگیهای خانوادگی بر اعتماد به نفس، کنترل شخصی و بزهکاری» کودکانی که توسط دو والد و محبت مناسب بزرگ شددهاند به احتمال زیاد به افرادی غیر خشن تبدیل میشوند. باور بر این است که یک کودک نیاز دارد در طول سالهای نخستین کودکی با والدینش رابطه برقرار کند. در نتیجه کودک شانس بیشتری دارد که به فردی خشن بدل نشود. بسیاری از کودکانی که محبتی را که نیاز دارند از والدینشان دریافت نمیکنند به منابعی دیگر جهت پرکردن این خلا روی میکنند که یکی از معمولترینشان دار و دسته هاست.
قانون
یکی از کارکردهای اصلی قانون تعدیل خشونت است مکس وبر، جامعه شناس، اظهار داشت که حکومت، خواهی نخواهی، مدعی کنترل مطلق بر خشونت در حدود قلمروی ویژهای است. اجرای قانون ابزار اصلی تعدیل خشونت غیر نظامی در جامعهاست. دولتها استفاده از خشونت را در دستگاههای قضایی با نظارت بر افراد و مسئولان سیاسی، ازجمله پلیس و ارتش تعدیل میکنند. جوامع مدنی مقداری خشونت را که از طریق نیروی پلیس جهت حفظ وضع موجود و اجرای قانون اعمال میشود مشروع میدانند.
با این وجود هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی آلمانی، تاکید کرد که :«خشونت میتواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست... هرچه هدف در نظر گرفته شده برای آن به آیندهٔ دورتری موکول میشود توجیهش منطقی بودن خود را از دست میدهد. هیچ کس استفاده از خشونت را جهت دفاع شخصی زیر سوال نمیبرد، زیرا نه تنها خطر آشکار است بلکه در زمان حاضر است و هدفی که وسیله را توجیه میکند آنی است».
آرنت یک تمایز واضح میان خشونت و قدرت قائل شد. در حالی که بیشتر نظریهپردازهای سیاسی، خشونت را نوعی ابراز قدرت افراطی تلقی میکنند آرنت این دو مفهوم را متضاد دانست.در سده بیستم احتمالاً دولتها از طریق قتلهای حکومتی بیش از ۲۶۰ میلیون نفر از مردم خود را به وسیله خشونت پلیسی، اعدام، قتلعام، کمپهای کار بردگان و گاهی خشکسالیهای عمدی کشتهاند.اعمال خشونت بار که توسط ارتش یا پلیس انجام نشدهاند و به منظور دفاع شخصی نبودهاند، معمولاً به عنوان جرم دسته بندی میشوند، گرچه تمام جرایم، جرایم خشن نیستند. آسیب به دارایی در بعضی از حوزههای قضایی ولی نه همه به عنوان جرم خشن طبقه بندی میشود] نیاز به نقل قول دارد[ ادارهٔ فدرال تحقیقات خشونتی را که منجر به قتل میشود را در دستههای قتل مجرمانه و قتل قابل توجیه (مثلاً دفاع شخصی) طبقه بندی میکند.
keywords : ستاره مادرید،سایت ستاره مادرید،مطالب ستاره مادرید